شاهنامه سروده چکامهسرای نامدار ایران حکیم ابوالقاسم فردوسی است. اما چنانکه خود او نیز اشاره کردهاست، پیش از آنکه فردوسی سرودن شاهنامه را آغاز کند، تنی چند از شاعران و ادیبان ایرانی شعر و نثرهایی در این زمینه داشتهاند. همچنین داستانهایی که از دوران پیش به یادگار مانده، یکی از منابع مورد استفاده فردوسی در سرودن شاهنامه بودهاست.
فردوسی، با سرودن شاهنامه، در واقع سرگذشت قوم ایرانی را در برهههای حساس تاریخ با رنگ و رونق حماسه در آمیخت و با اتکا بر مآخذ و منابع کتبی و شفاهی ایرانباستان، در قرن چهارم هجری و در زیر فشار ناسازگاریهای فرهنگی و اجتماعی زمانه، منظومهای آفرید که در منشور با شکوه و هنرمندانه تصاویر آن حماسه قوم ایرانی شکل گرفت.
در زمان پادشاهان ساسانی و، به ویژه در اواخر این دوره، داستانها و روایاتی چند به زبان پهلوی جمعآوری و تدوین شدهبود که از جمله مهمترین و معروفترین این اسناد «خداینامه»، یعنی سرگذشت قوم ایرانی بود. در زمان منصور خلیفه عباسی، «ابن مقفع» دانشمند ایرانی تبار، خدای نامه «خدای نامک» را از زبان پهلوی به عربی ترجمه کرد. بعدها این کتاب، به عنوان مأخذی بسیار معتبر مورد استفاده و استناد تاریخنگاران اسلامی در تدوین تاریخ ایران قرار گرفت.
در اوایل قرن چهارم، یعنی در حدود سال 320 هجری، نیز سرداری به نام ابومنصور محمدبن عبدالرزاق توسی که بر توس فرمان میراند. در صدد برآمد جمعی از اهل دانش را به تألیف کتابی درباره تاریخ ایران پیش از اسلام به زبان فارسی دری وا دارد. به اشاره او، وزیرش ابومنصور المعمری، بر نوشتن این کتاب نظارت کرد. تا اینکه در محرم سال 346 کار تألیف آن به پایان رسید. در مقدمهای که از این کتاب به دست ما رسیدهاست و به مقدمه شاهنامه ابومنصوری شهرت دارد، به نام چهارتن از دانشمندانی که در تألیف این کتاب اهتمام ورزیدهاند، اشاره شدهاست: شاج یا ساخ یا ماخ پسر خراسانی ازهری، یزدان داد پسر شاپور از سیستان، ماهوی یا شاهوی خورشید پسر بهرام از نیشابور و شادان پسر برزین از توس. این اثر است که بعدها شاهنامه ابومنصوری نام گرفتهاست. مقدمه شاهنامه ابومنصوری (مقدمه قدیم شاهنامه) را پروفسور «نولدکه» آلمانی و سیدحسن تقیزاده و میرزا محمدخان قزوینی، به قول شادروان مجتبی مینوی، از پرده خفا به ظهور آوردند و علامهقزوینی آن را از روی چند نسخه خطی تصحیح کرد و در سال 1313 شمسی –مقارن هزاره فردوسی– منتشر ساخت.
بهطور کلی، اطلاعات مربوط به این شاهنامه و دیگر شاهنامههای فارسی را که در عهد آلسامان تحریر و انشا شدهبود، برای نخستینبار همین سه پژوهشگر جمع کرده و در کتابهایی چند آوردهاند. خود آن شاهنامه ابومنصوری به ظاهر از میان رفتهاست، ولی امروزه مأخذی در دست داریم با نام تاریخ «غررالسیر» تألیف «ابومنصور حسینبنمحمد میرغنی ثعالبی» که در آن از صاحب کتاب شاهنامه یاد میشود و به ظن قریب به یقین، اخبار مربوط به شاهان پیش از اسلام ایران که در «غررالسیر» (غرر اخبار ملوکالفرس و سایرهم) درج شده، ترجمهای است از همان شاهنامهای که پیشتر بدان اشاره شد، منتهی با مراجعه و استناد به مأخذ دیگر تدوین شدهاست. پس از آنکه این شاهنامه به نثر فارسی تألیف و منتشر شد، دقیقی توسی شاعری که به ظاهر تا حدود سال 365 زنده بودهاست، به توصیه بلعمی، وزیر ابوصالح منصور سامانی (335 – 365)، به کار نظم کردن ترجمه همت گماشت.
در قرن چهارم هجری که به سبب شرایط تاریخی، سیاسی و فرهنگی، شعر و شاعری رونق و رواج یافتهبود، انتخاب این شاعر، خود مفهومی ویژه دارد، زیرا دقیقی، بنابر آنچه از یکی از چهار پارههای او برمیآید، زرتشتی مذهب بوده و آغاز کردن شاهنامه از نقطهای خاص خود مبین این معنا است:
دقیقی چار خصلت برگزیدهست به گیتی از همه خوبی و زشتی
لب یاقوت رنگ و ناله چنگ می خوش رنگ و دین زردهشتی
دقیقی کار به نظم درآوردن شاهنامه خود را از آغاز پادشاهی گشتاسب و ظهور زرتشت شروع میکند، ولی پس از آنکه هزار بیت میسراید، به ضرب دشنه غلام زر خریدش کشته میشود. فردوسی در حدود 1018 بیت گشتاسب نامه دقیقی را به همان صورت در شاهنامه ضبط کرده و سبب حفظ آن از آسیب روزگار شدهاست.
در جای جای شاهنامه میبینیم که فردوسی به راویان کهن، از جمله دانشور دهقان و مجموعه او، اشارههای آشکار میکند، به نظر میرسد که حکیم توس، از سالها پیش از به نظم درآوردن شاهنامه، در مأخذ و روایات افسانههای کهن پژوهش و تفحص میکردهاست. فردوسی نیک میدانسته است که دشمنان بسیاری در پیرامون او به کمین نشستهاند تاببینند گوشهای از منظومهاش، با روایات و منابع کهن کمی همخوانی ندارد، تا بر او خرده بگیرند و کارش را بیاعتبار جلوه دهند. و دیگر آنکه، دهقانانی بودند که خاطرهها و سرگذشت خاندانهای خود را گردآوری میکردند و در نتیجه، نمیتوانستند قلب و دگرگون کردن روایات راتاب آوردند. در آغاز داستان رستم و شغاد این دقت نظر شاعر به روشنی دیدهمیشود:
کنون کشتن رستم آریم پیش ز دفتر همیدون به گفتار خویش
یکی پیربــد نامــش آزاد سـرو که با احمد سهـل بـودی به مرو
دلی پر ز دانش سـر پر سخن زبـــــــان پر ز گـــفتارهای کــهن
کـــجا نامه خـسروان داشتی تن و پیکــــر پهلــــوان داشتـــی
به سـام نریمـان کشیدی نژاد بسی داشتـی رزم رستم بهیـاد
بگــــویم کنـون آنــچ ازو یافـتم سخــــن را یــک اندر دگــر بافتم
اصالت روایات، ویژگی مهمی بود که شاعر بیش از هرچیز دیگر به آن اهمیت میدادهاست. او، در میان انبوه روایات، پارهای را گلچین میکرده، پارهای را کنار میگذاشته، شماری از آنها را رنگآمیزی میکرده و به زیور سخن میآراستهاست. فردوسی در روایات کهن دخل و تصرفی نکردهاست. اما در نهایت آنچه از مجموعه شاهنامه بر میآید این است که هنر شاعری فردوسی سبب دمیدن روح به کالبد بیجان این روایات کهن شدهاست. برای مثال، در تاریخ گردیزی، تألیف محمود گردیزی که به سال 442 هجری نوشته شدهاست، میخوانیم:
«پس اسفندیار به نزدیک رستم رفت و چون به سر جیحون (جیحون در اینجا به معنی مطلق دریا یا رودخانه است) هیرمند برسید، رستم به خدمت پیشباز آمد، چون او را دید نماز برد و گفت به خانه خویش آمدی و من بندهام، منزل نیکو بساخت و پیشکش آورد و اسفندیار گفت: مرا فرمان شاه چنانست: که تو یا دین زردشتی بپذیری و یا، با من حرب کنی و یا دست دهی که ترا بند کنم و پیش شاه برم تا چه فرمان بود.
«رستم گفت: دین زردشتی نپذیرم، که از روزگار کیومرث تا بدین غایت این دین داشتم اکنون دین دیگر نگیرم، اما دست به بند دادن هم واجب نکند که همه دشمنان ایران را من و پدر من و جد من به بند آوردهایم. زشت باشد چون من مردی دست ببندد، و حرب کردن هم با تو روا نباشد، تو پسر گشتاسپی و از دوده کیانی! ما با تو بیایم و عیب خویش پیش شاه بگویم، اگر عفو کند خداوند است و اگر فرمان دیگر فرماید، فرمان او راست.»
«اسفندیار گفت: که من بدین رضا ندهم، الا حرب کنیم، تا فیروزی کرا باشد و هر چند پوزش کرد فرمان نبرد، تا دیگر روز حرب کردند و رستم را خسته کرد و همچنان مجروح و رنجور بازگشت و دیگر روز رستم دست از جان خویشتن برداشتهبود بیامد و حرب کردند، پس رستم تیری بزد اندر چشم اسفندیار و به مغزش رسید در وقت سپری شد و رستم بازگشت. پس اسفندیار وصیت کرد، و رستم جامه بدرید و خاک بر سر کرد و گفت ای شاهزاده! دانی که مرا جرمی نبود، اما تو فرمان نبردی! و من از بهر جان خویش بکوشیدم تا چنین افتاد، اسفندیار بگفت این آسمانی نوشتهبود اکنون باید که بهمن را، پسر مرا ببری و بپروری و چون خبر به گشتاسپ رسید از تخت فرود آمد و بر زمین نشست و بسیار بگریست.»
اما همین روایت در شاهنامه به شکل داستان جذاب و پرکشش رستم و اسفندیار بازآفرینی شده که «داستان داستانها» قلمداد شدهاست.
در همین داستان رستم و اسفندیار که صحنه برخورد و نبرد دو پهلوان با یکدیگر از صحنههای فناناپذیر و کمنظیر شاهنامه است، شواهدی زنده و ملموس از نبوغ شاعری فردوسی را شاهدیم. به هر حال، فردوسی، پس از مرگ ناگهانی و بیگاه دقیقی، کار بزرگ نظم تاریخ عظمت و بزرگی ایران و قوم ایرانی را عهدهدار گشت و الحق آنچنان از عهده این کار برآمد که نامش بر تارک هفت اختر جای گرفت و همه شاعران ایران در مقابل او سر تعظیم فرود آوردند.
برگرفته از کتاب «در بارگاه فردوسی» نوشته منوچهر احتشامی