جشن سوري يا چهارشنبه سوري در شمار آيين هاي بسيار كهني است كه همچنان نيز با همان نام اجرا ميشود و ارتباطي نيز با دين زرتشتي ندارد. اما بيشك آنچه امروز ميبينيم با آنچه در دوران گذشته بوده ، بسيار متفاوت است.
اكنون در شهرهاي بزرگ سنت چهارشنبه سوري را با كارهايي آميخته اند كه نه تنها زيبايي و معنويتي در آن ديده نميشود، بلكه زيان آور و ترسناك نيز هست. اميد است در آينده باز هم شاهد برپايي اين رسم ديرين به گونهاي شادي افزا باشيم كه انگيزهاي است براي گردآمدن مردم و شادي كردن در آستانه نوروز و بهار . آنچه در پي ميآيد اشاره به برخي از رسم هايي است كه علاوه بر برافروختن آتش، انجام ميشده است.
اين جشن با آمدن « حاجي فيروز » كه يكي از قديميترين شخصيت هاي نمايش شادي آور بوده است و دست كم از دوران ساسانيان وجود داشته، آغاز ميشده است.
» حاجي فيروز » درست ١٠ روز پيش از آمدن عيد نوروز با صورتي سياه شده و لباسي قرمز در ميان مردم حاضر ميشده، سپس همه با شادي دور هم جمع ميشدند خارها و گياهان هرز زمين را كنده و زمين منطقه را آماده باروري ميكردند. زبالهها را نيز صبح از كوچه و خيابان جمع ميكردند و شب همراه با خارها و بوته ها ميسوزاندندو به همين خاطر چهارشنبه سوري افزون بر جشن اتحاد جشن پاكسازي محيط زيست هم بوده است. در واقع يكي از پيام هاي اين جشن اين است كه بسوزانيد و نابود كنيد خارها را، و خارهاي نفستان و زشتيها و پليديهاي سال كهنه را.
آن ها آتش ميافروختند و كلاميكه از آن روزها براي ما از بازي ها و جشن ها باقي مانده «زردي من از تو و سرخي تو از من» است كه در هنگام پريدن از روي آتش آن را ميخواندند. در اين جمله زردي به معناي رخوت و سستي و بيتحركي و سرخي به معناي گلگون و باطراوت و شاداب بودن است.
آن ها در هفت نقطه با فاصلههاي معين بوتهها را روشن ميكردند سپس ابتدا پيرمردها و پيرزن ها از روي آن ميپريدند. به اين دليل كه احترام به بزرگترها واجب است و همين طور آن ها به علت سن زيادشان رخوت و سستي بيشتري دارند و بايد زودتر از جوان ها زردي خود را به آتش بسپارند، بعد از آن جوانترها و بيمارها هم بايد از روي آتش ميپريدند.
جالب توجه اينكه در آن زمان هيچ چيز يا ماده منفجرهاي در آتش نميانداختند تا ترس ايجاد نشود واستفاده از ترفه و ... ابتكار آن ها نبوده و بعدها به اين مراسم اضافه شده است.
در اين جشن آتش را خاموش نميكردند و خاموش كردن آن را بد ميدانستند. بعد از اينكه آتش تا آخر سوخت، حاجي فيروز مقداري از دودهي آتش را به صورت خود ماليده و به راه نامعلوميميرفت و براي مردم آرزوي اتحاد و همبستگي ميكرد. پس از رفتن او مردم خاكسترها در جايي ميگذاشتند تا باد آن را ببرد.
بعد از مراسم آتش بازي مراسم كوزه شكني بوده كه به دو روايت نقل شده است. عدهاي گفتهاند كه هر خانواده بنابر توانايي ماليش چند سكه در كوزهاي قرار ميداده و آن را از پشت بام به درون كوچه پرت ميكرده است و هر كدام از نيازمندان به اندازه نيازشان از آن پول بر ميداشتند و البته نه بيشتر و هيچ شخص ذرهاي هم از آن پولها بر نميداشته زيرا معتقد بودند در غير اين صورت بركت از خانههايشان خواهد رفت. و به روايت ديگر هر خانواده تكهاي زغال كه نماد سياه بختي، تكهاي نمك كه نماد شورچشميو كوچكترين سكهي رايج را كه نماد تنگدستي است، درون كوزه ميانداخته و بعد از چرخاندن دور سر تكتك اعضاي خانواده از بالاي پشت بام به پايين ميانداختند و ميگفتند « درد و بلاي خانه را در كوچه ريختم».
بعد از مراسم كوزه شكني مراسم قاشق زني بوده كه شخصي كه وضع مالي خوبي نداشته با پوشاندن صورت خود به در خانهها ميرفته و افراد پول يا آجيل چهارشنبه سوري را كه از هفت ميوهي خشك تشكيل شده، به عنوان كمك در ظرف او ميريختند.
آخرين مراسميكه در اين شب انجام ميشده مراسم جالب « شال اندازي» است كه خواستگاري غير مستقيم است به اين ترتيب كه خواستگار شالي را درون خانهي دختر مورد نظرش ميانداخته و منتظر ميمانده اگر خانوادهي دختر شيريني جلوي در ميگذاشتند جوابشان مثبت و اگر ترشي ميگذاشتند جوابشان منفي بوده و دختر قصد ازدواج نداشتهاست.
در صورت مثبت بودن جواب، خانوادههاي دو طرف در شب هاي بعد به صحبت مينشستند و اگر به توافق ميرسيدند يك نفر فال گوش ميايستاد. به اين صورت كه در كوچه منتظر ميماند تا چند نفر عبور كنند اگر حرفهاي آن ها غمانگيز بود فال بد ميآمد ولي اگر حرفهايشان شاد و خوش بود فال خوب بوده و وصلت انجام ميشد. به اين دليل در آن شب مردم از هر جا كه ميگذشتند حرف هاي مثبت و شادي آوري به زبان ميآوردند.