يرماه هر سال يادآور كوششها و پايمرديهاي بزرگمردي زرتشتي است كه در تاريخ معاصر زرتشتيان اگر بيهمانند نباشد، كمتر كسي را همتاي او ميتوان دانست.
زندهياد كيخسرو شاهرخ در تيرماه پاي به جهان گذاشت و در تيرماه نيز كالبد تن را در جهان گذاشت و گروسماننشينشد.
اين سوشيانت زرتشتي در ٨ تيرماه 1253 در كرمان زاده شد و در يازدهم تيرماه 1319 نيز درگذشت.
كارهايي كه كيخسرو شاهرخ در زمان زندگاني پربار خود يعني ٦٦ سال انجام داد، آنقدر هست كه در يك يا چند نوشتار نگنجند. از اين رو، بايد به اشاره از آنها گذشت و بحث درباره هر يك را به زماني ديگر گذاشت.
يكي از كارهاي زندهياد كه از اهميت ويژهاي برخوردار است، گردآوري و نوشتن كتاب درباره اشوزرتشت و دين اهورا داده زرتشتي است كه ميتوان به نگارش آيينه آيين مزديسني اشاره كرد.
تدوين نخستين احوال شخصيه زرتشتيان كه در مراجع رسمياز جمله دادگاهها مورد استفاده قرار ميگيرد نيز حاصل تلاش اواست كه با استفاده از متني كه پارسيان هندوستان تدوين كرده بودند، تنظيم شد و تاكنون چندبار ويرايش شده تا مطابق شرايط روز باشد.
روانشاد كيخسرو شاهرخ در سن نوجواني يعني ١٦ سالگي به هندوستان رفت و پس از مدتي به علت بيمار شدن به تهران برگشت. وي در ١٨ سالگي ازدواج كرد كه حاصل آن ٧ پسر و چهار دختر است. دو تن از فرزندانش در خردسالي درگذشتند و يك پسرش نيز در راه سفر به هندوستان به دست دزدان كشته شد.
پس از درگذشت همسر نخست و گذشت چند سال ، كيخسرو شاهرخ دوباره ازدواج كرد كه حاصل اين زناشويي نيز دو فرزند بود.
همكاري تنگاتنگ در ساختن آدريان تهران نيز از ديگر خدمات وي به جماعت زرتشتي است.
پايهگذاري و مشاركت در راهاندازي انجمن زرتشتيان هم از جمله خدمات فراموش نشدني آن زندهياد به شمار ميرود. وي از سال 1286 خورشيدي هموند انجمن زرتشتيان تهران شد. در نوشتن اساسنامه انجمن شركت فعال و نقش اساسي داشت.
ارباب كيخسرو شاهرخ در دومين دوره مجلس شوراي ملي آن زمان، به عنوان نماينده زرتشتيان به مجلس رفت و تا زماني كه جهان را ترك گفت، با اين عنوان خدمت ميكرد. وي دراين زمينه نيز فعال بود و خدمات بسياري كرد از جمله، وقتي قرار شد در قوانين بنويسند « در مقابل قوانين مصوبه مجلس، همه مسلمانان مساوي الحقوق هستند.»، وي اعتراض كرد و لايحهاي نوشت كه براساس آن همه ايرانيان در مقابل قوانين مصوب مجلس حقوق مساوي دارند.
وي بنيانگزار كتابخانه مجلس نيز بود كه اينك در شمار معتبرترين كتابخانهها در خاورميانه است.
برخي ديگر از خدمات ارزشمند وي عبارتند از:
* معلم، نويسنده و مدرسه ساز نمونه و ساخت بيش از ٢٠ مدرسه در شهرهاي مختلف از جمله مدرسه ملي ايرانشهر كرمان به سال ١٢٨٥ خورشيدي و مدارس جمشيدي و جمشيدجم و فيروزبهرام و...
* نگارش و چاپ كتاب فروغ مزديسني
* ٣١ سال نماينده ايرانيان زرتشتي در مجلس شوراي ملي از سال ١٢٨٨ و تا ١٣١٩ خورشيدي
* تغيير مراسم دفن از دخمه به خاكسپاري و خريد و احياي آرامگاه قصرفيروزه تهران و پيگيري اين مراسم در سايرشهرها
* پافشاري در تصويب و به رسميت شمردن احوال شخصيه اقليتهاي مذهبي، پيگيري و تدوين مفاد آن
* دريافت حكم توليت موقوفات زرتشتي به نام انجمنهاي زرتشتي هر شهرستان.
* مسوول ساخت راهآهن ايران
* مدير عامل شركت سهاميتلفن به سال 1295 خورشيدي
* مسوول خريد گندم و غلات در زمان قحطي سال 1297 خورشيدي
* مسوول شناسايي و بازسازي آرامگاه فردوسي و سرپرستي جشن هزاره آن شاعر نامور به سال ١٣١٣ خورشيدي
* تاسيس كتابخانه مجلس و رييس اداره مباشرت و سرپرست چاپخانه مجلس
* مسووليت و سرپرستي جشن تاجگذاري احمد شاه قاجار
* نظارت بر جشن تاجگذاري پهلوي اول
و سرانجام پس از شصت و شش سال زندگي نيك، آفتاب عمرش در نيمه شب يازدهم تيرماه ١٣١٩ غروب كرد و نامش را در تاريخ ايران جاودان ساخت.
پايان زندگي روانشاد كيخسرو شاهرخ پاياني در خور شايسته اين بزرگمرد نبود. دختر كوچك وي به نام پروين در اين باره ميگويد:
«يك روز ديگر بابا به خانه نيامد. صبح زود بود، مادر نگران بود. مادر حتي به رييس مجلس هم زنگ زد ولي محتشم السلطنه گفت كه بابا را نديده است. نگران بوديم و دلواپس. سرانجام يك پاسبان زنگ خانهمان را زد و گفت كه يك نفر در خيابان كاخ افتاده است كه شبيه ارباب است. همهمان رفتيم، مابوديم، رستم گيو و بسياري ديگر از زرتشتيان. ديديم كه خود بابا است پسر عمويم رفت جلو و بابا را ديد و فرياد زد كه ارباب كيخسرو شاهرخ را كشتهاند، شاهرخ را كشتهاند.
پدرم هميشه ميگفت من نمايندهي تمام مردم ايرانم. يادم ميآيد مردم از ساعت پنج صبح ميآمدند و خواستههايشان يا مشكلاتشان را ميگفتند. او از پنج امروز صبح وكيل اين مردم بود تا ٥ صبح روز بعد. پدرم اين همه خدمت كرد ولي هيچ كدام از سران كشوري و لشكري حتي آنان كه در مجلس همكارش بودند، براي خاكسپارياش نيامدند؛ حتي در آيين يادبودش هم شركت نكردند.»
كيخسرو شاهرخ در پايان عمر از مال دنيا چيزي در خور نداشت و از اين دنيا هيچ با خود نبرد، مگر نامينيك و كوله باري از خدمت، او به راستي باور داشت كه:
نام نيكي گر بماند ز آدمي به كزو ماند سراي زرنگار