بهارانه‌اي از پورداوود

آمده بهار اي نازنين ، گيتي بكام خويش‌بين برگير شادان ساتگين، بشنو سرودي دلنشين در فرودين جامي‌زمي‌، ياد آورد از فركي  وز زر تهشت نيك پي ، پيغمبر ايران زمين مردي ز ما در باستان، برخاست ز آذرپاتگان  از دو ده اسپنتمان وز خاندان آبتين گفتا كه من پيغمبرم ، زرتشت والا گوهرم فرخنده پيك داورم، وخشور دين راستين دستور مينو بارگاه، آرم سوي گشتاسب شه باشد مرا بخشد پناه ، آن شاه با تاج و نگين مزدا فرستاده مرا ، شيرين زبان داده مرا دو ديده بگشاده مرا، نفرين شناسم ز آفرين رخشنده پندار آمدم ، زيبنده گفتار آمدم فرخنده كردار آمدم، آري بود پيك اين چنين كردارم : آيين پروري، دادآوري ، دين گستري اندرز و پند و رهبري ، كارم سراسر ايزدين  دادار من مزدا بود، يكتا و بي همتا بود در روشني پيدا بود ، نه ديو تاريكي گزين دادار دو كيهان يكي ، آيين جاويدان يكي ،    ره بهر هشياران يكي، درياب اين يك، دو مبين آيينم آزادي دهد، خرسندي و شادي دهد آبادي و رادي دهد، نايد ز آيين جز ز دين زآيين من دانا شوي، روشن دل و بينا شوي زي راستي پويا شوي ، يابي هر آنچه بهترين دينم جهان گلشن كند، آسوده ز اهريمن كند جان و دلت روشن كند، بر تنت جوشن آهنين از پرتو دين بهي، يابي فروغ و فرهي وز راز گيتي آگهي ، داني كيست از انگبين   در رزم ديو خيره سر ، از مهر بر بستن كمر    وز راستي كردن سپر ، ز انديش به خود زرين

 

چكامه از : زنده ياد ابراهيم پورداوود

منبع : مهنامه زرتشتيان فروردين ماه 1353